سرّ درونم،

سرّ درونم،
لایزالم
در من
رودی‌ست بی‌انتها
که از چشمه‌ی نخستین می‌جوشد؛
نه آغاز دارد،
نه پایان
تنها جریان است:
در من،
در تو،
در هر آن‌چه هست و خواهد بود.

من، منم
نه به نام،
نه به تن،
که به شعورِ جاری در ذره‌ذره‌ی خاک،
در لرزش برگ،
در آهِ باد،
وقتی از کوه پایین می‌آید.

آکنده‌ام از شورِ جهان،
از اشتیاقی بی‌نام
که در نگاه تو
شکل می‌گیرد.
تو
ای واژه‌ی ناگفته،
ای سکوت معنا
در سطرهای نانوشته‌ی من.

من، توأم
وقتی که می‌خندی
و آفتاب از گوشه‌ی چشم‌هایت
به خاک می‌تابد؛
وقتی بغضت
از دلِ آسمان می‌بارد
و زمین،
بوی دلتنگی می‌گیرد.

در تو،
تکه‌هایی از خدا پیداست
نه جدا از من،
نه جدا از ما
ما امتدادِ یک لحظه‌ی مقدس‌ایم
در ذهنِ آفرینش،
نقطه‌ای روشن
بر صفحه‌ی تاریکِ نبودن.

زهره ارشد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد