به هر آنکه
رنگش
غیر سبز است
بگو
که از اولین آواز ستاره ها
تا واپسین نتِ سکوتِ سحر
برای شقایقی خلوت گزیده
نسیم یقین ست
و صمیمیت بین مردمکهای چشمِ
چپ و راست
خلسه ای عرفانی ست
که در جوشش اشک ، نگاه
گلیمش را از پای درازتر میکند و میشود نظر
کنار تو
ضمیرم جاریست
پرده کنار میرود و در تماشای شهر
به حد نازک عطر نارنج تو
شرجی میشوم
متن تو از بطن من بزرگترست
یا هوا تاریک ست ؟
دستهای سپیدت را به من بده
تا در کوچه ی رویاهایم
قدم بزنیم
تا که
سپهر سر بزند
بگذار جعبه ی جمعه را باز کنم
که درونش آغشته به گلهای مریم و یاسِ
حبیب است و دلشوره ها
از رتبه است
و رتبه یعنی آنچه سهراب گفت
دستم
در
کوه
سحر او می چید
او
می چید
و ندا آمد بالاتر بالاتر
و ندا آمد پرها هم
بوی تو آمد
به صدا نیرو ، به روان پر دادم
آوازِ درآ سر دادم
فرهاد بیداری