یارم شبی چو باد از کاروان گذشت
باد آمد و غبار از هر کران گذشت
آرام نگشت هر که دل در کاروان نهاد
افسانه بود، کز زمین بر آسمان گذشت
چون آسمان اندر زمین بر خشم میزدم
هیچم نگشت حاصل و کارِ جهان گذشت
بنشین که باد یک به یک بر خاک می رسد
آن کاروان برفت، موسمِ رنجِ گران گذشت
پوریا بهارلو