مـرا زنجیــر کن در بازوانـت ، درمیانِ امـنِ آغـوش

مـرا زنجیــر کن در بازوانـت ، درمیانِ امـنِ آغـوشت
مــرا تَن کُن بِجانت ، یـارِ شیرین ، جـایِ تـَن پوشت

میانِ چشمهایت میشود، منظومه ای ازشعرها را دید درونِ چشمهایت عشق میرقصد،فدایِ چشمِ خاموشت


بزن هرچ بغیرازما،دراین'ویرانِ من"پیداست،ویران کن
مرادیوانه کن،دیوانگی ها میکنم من،دوش بَر دوشت

بزن  خُم خانه را بِشکن ، من این دیـوانه را دریـاب
بنوش از جام لب هایم، همین یک جرعه را ،نوشَت

دگر از من نشـانی نیست، پس از آن خواب طولانی
در آن مخمـلِ بی پایـان ، میانِ عشـق و آغـوشت

ساناز زبرشاهی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد