هر تلاشی می کنم در زندگی هست بی ثمر
با خبر باشد زَ حالم مرغکی بی بال پر
بر سیه بختی چرا باید نَنالم روز شب
از برایِِ لقمه نانی کرده ما را در بدر
کس چه میداندبه عمرم کزنگون بختی یِ من
بهرِ روزی روز شب ها بوده ام من در خطر
یاوری نَنموده ما را وقتِ سختی بختِ شوم
از تولّد تا کنون جنگیده ام با چشمِ تر
من به عمرم بارها کردم صدایش خواب بود
کی شد او بیدار تا بر ما نماید یک نظر
شکوه ها دارم من از بختی نصیبم کرده اند
عمرِ شیرین را چه زودی در جهان دادم هدر
پیشِ کی باید من از بختم نمایم شکوه ها
این چنین بنموده ما را عاقبت خونین جگر
گرچه بد بگذشته بهرت زندگانی در جهان
ای(خزان)هر شب چرا نالی زَ بختت تا سحر
علی اصغر تقی پور تمیجانی