باز امشب خاطرت در قلب من سر می زند
حرفهای آخَرت بر سینه خنجر می زند
بغض می گیرد گلویم را که گویی مُرده ام
مثلِ ماری که به روی طعمه چنبر می زند
خاطِرات خوب ما در جانِ من سکنی کند
باز در دریای دل عشق تو لنگر می زند
همچو گنجشکی که در کنجِ قفس لانه کند
یاد تو در سینه ام بی بال هی پر می زند
تا که می آیم فراموشت کنم با خونِ دل
نقش سیمایت دوباره ضربه بر در میزند
بهنازخدابنده لو