در ما خفقانیست که در تیر و تفنگ است
در سمت چپِ سینه ی ما یک دلِ تنگ است..
آن چشمِ خماری که همه طالبِ آنند
پیما نه ی درد و اثرِ باده و بنگ است..
عمریست که درگیرِ شبی نیمه تمامیم
در ظلمتِ ما غصه و غم از همه رنگ است..
تا صبحِ دلاویزِ سحر فاصله داریم
یک خاطرِ زخمی که خودش صحنه ی جنگ است..
خوش گفته سخن، خرم از آن فاصله بینی
یک آدمِ ویران شده از دور قشنگ است...
فرزانه فرحزاد