با کوله باری پر احساس و نیایش
به هوای تو به راه افتادم
چه تپش های دل انگیزی
از موسم گلریزان بهار
این همسفر ساده عشق را
می برد تا لب روشنی جاده ها
کوه لبریز طراوت
دشت گل ها سرشار
ابر ها در عبوری نمناک
برگ ها هم بازی نور
رنگ جادویی آسمان
در وسعت چشم هایم پیداست
چه نشانه های روشنی
از تابش رنگین حیات
پنجره ها را می گشاید
به احساس بلند پرواز
به تنهایی یک آواز
نقش دلتنگی من
روی هر سنگ و گیاهی جاری است
پروانه تابناکی
در هوای اندیشه من
و پیام مهربانی سر هر کوچه رهاست
بوی پیراهن دشت ها
با عطر نفس های نسیم
در هم آمیخته است
شاخه های گل هستی بی تاب
و صدای نفس خسته عشق
در آرامش لحظه ها می ریزد
عبدالله رضایی