...میرویَم

...میرویَم

من از اندوه، میرویَم

و از اصلی که دارم ریشه در خاکش

من از زخمِ تنومندِ درختِ کاج

من از سودای بی پروایی از امواج

من از عمقِ دلِ دریا

من از جان صدفهای سفید عشق میرویم

تراشم می‌دهد هر غم

وجودم می‌شود الماس

چه رشکی می‌برد آیینه از خندیدنم هر دم

من از احساس میرویم

من از شبنم به وقت صبحگاهِ فصل روییدن

من از گرمای تابستان

من از عطر تن پاییز و باران دل انگیزش

من از برف سپید روزگاری سرد

من از اندوه میرویم


جمیله اتکالی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد