کمی ترانه بیاور شبیه چشمانت

کمی ترانه بیاور شبیه چشمانت
دمی بهانه بیاور به چین دامانت

غربیگی مکن ای تک ستاره امّید
شبی نشانه بیاور به جمع یارانت

خزانکه خاطره مهر و ماه آذر شد
کمی زبانه بیاور به فصل آبانت

برای نافله سوز و ساز و هذیانی
تبی دلانه بیاور به کیش و ایمانت

دخیل ساحت عشقم عنایتی فرما
سری به شانه بیاور سرم بقربانت

مقیم واحه دردم در امتداد کویر
گهی جوانه بیاور به دوش بارانت

تو مرغ قله قافی به خاطر زالت
پری به لانه بیاور به رسم پیمانت


علی معصومی

از چی می‌ترسی ؟

از چی می‌ترسی ؟
از جای پاهات رو برف ؟
می‌ترسی بفهمن کجا بودی و کجا میری ؟
نترس ، صبح که آفتاب بزنه
همه برف‌ها آب میشن
همه جای پاها پاک میشن
از جای پاهات رو دل ها بترس 
گرمای آفتاب که چیزی نیست 
گرمای جهنم هم
نمی‌تونه پاکشون کنه

روزبه معین

عکسم پیدا نبود

عکسم پیدا نبود
در قاب عکسی گرما زده
فقط سایه ای
مانده بود
بر قاب ساعتی
بی عقربه

سعید رضا علایی

در دیاری که لحظه تسلیمِ سرنوشت است

در دیاری که لحظه
تسلیمِ سرنوشت است
او که مشتاق آسایش است
به مرگ سلام می کند.
و او که طالب آرامش است
با زندگی وداع.


عبدالمجید حیاتی