ماتم کده ای کور است، این خانه که من دارم
در آینه مجبور است، چشمان پر افکارم
من خواب ولی بیدار، با حسرت یک آغوش
کابوس که می دیدم، گشت این دل من خاموش
من بید به دست شب، رقصم به هوای باد
سرگرم نوا بودن، بردن غم خود از یاد
یک راه بپیمایی، دلتنگ خودت باشی
گیری ره خود را پیش، راهی به عدم باشی
افسوس که برف آمد، وین راه دلم یخ زد
این روح هراسانم، خود را دل برزخ زد
او حاضر و من غایب، او آمد و من رفتم
دلبسته که میگشتم، می آمد و می رفتم
بنگر غم هستی را، ای دل که گریزانی
بودن پر اندوه است، چون زلزله لرزانی
خود را به قضا بسپار، تا بازی آن بینی
هر بار که می بازی، خود را ز نهان بینی
رنگی که جهان دارد، جز ننگ نمیبینم
بالای سیاهی هاست، آن رنگ که میبینم
نوری به دلم سو زد، شاید مه خود یابد
شاید دل آشفته، اینک ره خود یابد
آتیلا افزون