به ظاهر عمر ما، طولانی و سخت
به شصت وچار رسیدن ، باشَدش سخت
رسیدیم شصت و چار و در گذاریم
گذار آخر است و در گذاریم
یکی گوید فلانی در کجائیم
یکی چیزی نگوید ، سر به راهیم
به ظاهر دیده اند ، این رفت و آمد
ولی هر کس به کار خود در آید
به خاطر دیده اند دورو بر ما
همه اغیار و فامیل و کَس ما
ولی تنها شدیم، تنهای تنها
که من این را نگفتم ، دوست والا
اگر شاهی فقیری، مِلک و املاک
همه را واگذار ، در دست افلاک
ابراهیم معززیان
آهنگ سفر بود و صفا بود
در نیمه راه مانده و تنها وفا بود
رفتم که در این وادیِ صحرا
سرگشته و حیران شده تنها
در گوشه ای تنها، در دشتِ فریبا
من یکه و تنها در دشتِ تَمنا
این خواسته نبود، جَبر و عذاب بود
نا خواسته و تنها، این رنج و فراغ بود
در مدت عمری که به جا است
در جوش و خروش و اضطراب است
دنیا همه فانی، در گوشه باقی
در رنج و عذابی با فکر و خیالی
ابراهیم معززیان
در شگفتم، آرزو ها در کجاست
این همه شورو طمع ها در کجاست
این همه نا باوری ها در کجاست
ریشه دام و طمع ها در کجاست
روزگاری ما قناعت پیشه بودیم
با کمی رِزق و صفا هم بیشه بودیم
از گلوی خود نبردیم ما فرو
تا که دیدیم نان خالی در گَلو
تا به خود چرخیدم و گشتی زنم
رفته بازار خرید چرخی زنم
تا که دیدم بینوایان پا زدم (پا قدم ، رد شدن)
این همه افتاده دیدم جا زدم
ابراهیم معززیان
جاده ای در طول شب با پیچ و خم
رفته تا کی طی شود این راه چَم
خسته از راه دراز و سخت و تار
خسته از این راه پُر پیچ و گُدار
جاده گه تاریک و روشن می شود
رفته تا کی، باز و برگشت می شود
جملگی در جاده طول و درازی میرویم
گه به نوبت گه به تنهایی رَویم
سوی منزل، سوی هر کاری رَویم
روز خود را طی کنیم، دست جمعی می رویم
جاده ای در دست تعمیر زمان
جاده ای متروکه در کُنج نهان
جاده روشن می شود رو به مکان
جاده را تاریک مکن با نا کَسان
ابراهیم معززیان
نیمه شبی در شب مهتابی
تیره و روشن همه دریایی
در دل شب خسته ز کار و معاش
بستر خود دیده به سعی و تلاش
ترسِ وجودم به هوا خاسته
پیکر خود را ز بدن یافته
ترک وجود از بدنم تاخته
روح جدا، تن به کجا تاخته
ترک بدن سخت تر از کارِ ماست
روز و شبم سخت تر از جای ماست
ابراهیم معززیان