الهی تو بهشت حوریم توباشی

الهی تو بهشت حوریم توباشی
همیشه عکس رو قوریم تو باشی
اگر هم در جهنم روی آتش
خوشا چرخنده طوریم تو باشی


احسان تقی پور

من گمانم هر کسی آئینه ایست

من گمانم هر کسی آئینه ایست
یا که تخت و یا که کوژ یا که کاو
تا که برخوردی کنی با هرکدام
ظاهر و باطن ببینی خود در آن

تختها هر گونه باشی
شکل آن را پس دهد
ظاهر و باطن نمایانت درست

کوژها کوچکترو
کاوها چون به کانونش در آیی
آشکاراتر کند تصویرتو

آری آشنایان را سه گونه یافتم

.
واقع اندیش،
کوچک اندیشُ،
بزرگ اندیش

، واقع اندیشان همان هستی نشانت می دهند....

کوچک اندیشان حقیرت می کنند.....

چون بزرگ اندیش بینی
آن بزرگت می کند
ریز عیبت را
بخوبی گوشزددت می کند


من در این فکرم
که فهم من کدامست؟
تخت، کوژ و یا که کاو
...........................

در گمانم
من اگر آئینه ی کاو و تو هم کاو
گر بروی هم نشینیم
ما توانیم بینهایت،
زیرو روی حق ببینیم
شمس و مولانا شویم

احسان تقی پور

آنکه او آتش عشق دخت ماهروی نسوخت

آنکه او آتش عشق دخت ماهروی نسوخت
ذهن او سوختن عشق الهی نتوان کرد خطور

هر که او جرعه شرابی دست ساقی نربود
او کجا در صف مستان الهی توان کرد ورود

وانکه او حرف جدایی به وسط بازکشید
او خدایش بنظر نیز حجابی بکشید

زاهدی که به پریچهر سخن نقد کشید
او بحق راز الهی نتوانست شنید

حافظ آن نیست که شوریده به بغداد رسید
حافظ آنست که شوریده به آن باز رسید


احسان تقی پور

ای که میگویی عبادت کن تا که آن عادت شود

ای که میگویی عبادت کن تا که آن عادت شود
جای تو در قامت فرشتگان ثابت شود

گویمت الله اگر میخواست انسان چون ملائک عادتا عابد شود

خلق انسان با وجود آن ملائک، عاقلا باطل شود


گر خدا را لحظه ای از عشق یادی می کنی
گونه محبوب را اینگونه، خندان می کنی

دلبران را اتفاق عشق، آنسان دل غلیان می کند
که مقلب ،قلب عاشق، نیک حالان می کند

آن عبادت بی بهِ سیرت ،چو عادت میشود
عشق از روی عادت ، بی بصیرت ،دلْ پریشان میشود

پس عبادت کن خدا از اختیار
تا که ماوایی گزینی پیش یار

احسان تقی پور