خزان بود و هنگامه برگ ریزان

خزان بود و هنگامه برگ ریزان
در فکر و اندیشه ام بهار پویا بود
گذشت آن پویایی و رسید پاییزی دیگر
در اندیشه ای در غلیان
در این باد هنگامه خیز
تلاطم ها را متوجه
پس بودم بدنبال اندیشه ای کار ساز
در ترسیمی دیگر از خزان
در فکرم بهترین ترسیمها را نشان
ولی هنگامه ای بر پا کرد این باد خزان
در این نگرش تلاطمهای صعود مانند
اگر هیجانی بود بس بود
اگر تلاطمی بود از ناکس بود
وقتی رسیدم به خود
خودی دیگر نبود
صعودی بود در رویایی هیجانی
که ترسیمش دیگر خالی بود در خالی
پاره پاره شده بود این کاغذ زیبایی
غربتی بود همراهش
که می کاوید برگهای حقیقت را دوباره
میگفت در آوازی حقیقت گونه
کجایی ای عمر گرانمایه
کجایی ای زمان از دست رفته
کجایی ای چشمان گشوده
کجایی ای آهوی فداکار انسانی
کجایی ای صداها
درتنگنای ظلمانی حقیقتها
بشنو صدای نفسها را
که در سنگلاخی از هیجانی صعودی هنوز مانده
که جویای شوری است دیگر
حال نگاهی واضحتر
با واقع گرایی بیشتر
بدور از شعار
با شعوری بیشتر
و اینبار در شستن چشمهایمان دوباره
در نگاهی دیگر
بیاندیشیم
مقامی انسانی را
ریزشهای رحمت بارانی را

احمد رضا رهنمون