وقتی که دستهای غزل باز میشود
توصیفِ راه رفتنت آغاز میشود
مثل نسیمِ بی عجله بر تنِ گیاه
هر لحظه ی عبورِ تو اعجاز میشود
در بین اصطکاکِ تنِ بغض با گلو
ناخواسته صدای من آواز میشود
دمساز نیستی و فضای نفس کم است
تنها نه بازدم ، که دمم ساز میشود
رفتار نازکت همه جا مهربان ولی
از سمتِ من که میگذری ناز میشود
آنقدر کم به صحبت با من نشسته ای...
یک حرفِ بی صدای تو هم راز میشود
هر دفعه بعد یک غزل از راه میرسی
بی شک دوباره یک غزل آغاز میشود..
امیرثاقب بردبار
دیدم که بین راه ، پایت به خار خورد
هشدار نـــازنین ، پــا را تکان نده
مشغولِ پچ پچ اند ، گل های باغچه
اینجا حسود هست ، صورت نشان نده
من دوست دارمش ، ابرو و چشم را
بر دستِ دشمنت ، تیر و کمان نده ...
حالا که بُرده ای ، دل را به سرخی اش
لب غنچه کن ، بکُش ، مارا امان نده
یک چند ساعتی ، با من نفس بکش
جز من به هیچکس ، دیگر زمان نده
آه از نگــــــاه تو ، آه از تبــسمت
مستم ، نمرده ام ، من را تکان نده
امیرثاقب بردبار