اگر تو نبودی

اگر تو نبودی
من چه کسی را
دوست داشته باشم
بدون هیچ
آشنایی !
چگونه دست در دست
دیگری بگذارم
بدون هیچ
احساسی !
اگر تو نبودی
من چه کسی را
در کنارم
می داشتم
تا سنگ صبورم باشد
چون راه
دیگری نبود !
چون آشنایی نبود
تنها
می توانم بگویم
اگر تو نبودی
من هم نبودم
بون هیچ
تعارفی !
پس بمان
تو برای من
و برای همیشه
از صبح تا به شب
وار امروز
تاابد وتا ابدیت !

بهرام معینی

امواج‌بی قرار ِ

امواج‌بی قرار ِ
دریا
مرا به میهمانی
ساحل ودر تالاری
آذین بسته
بنور ماه
تا سپیده دم
دعوت کرد !
سوسوی تاریکی
بجا مانده
از شب
نیز ذهنم را
در بیراهه
نکشیده بود
تا سبک تر شوم
وهوشیار تر
ماهیان هم
شوق زده جست وخیز کنان
مرا
می نگریستند
وارامشی در وجودم
ساخته بود
تا سرکشی موج ها را
فراموش کرده
ودر محراب سکوت
نیایش کنم
ومن ییگانه زخوبش را !
که چه ها
زدریا آموختم
در این شب و
در این سکوت
کرامت , غرور , وارامشی
در ورای ذهن خوبش
تا بیا بم
خویشتن خویش را
ور ها شوم
در همین ساحل
ودر همین کرانه
ودر همین میهمانی
سرشار از زیبایی
وپر از راز ورمز !!

بهرام معینی

کنون خوش امدی

کنون
خوش امدی
در این کوی
پا نهاده ای
در این سرا
منور نموده ای کلبه مرا !
جان فدای امدنت
کرده در این
شب طولانی,
من !
خوش باین کلبه نهادی
قدم از روی صفا
جان فدای قدمت
ای همره تنهایی
من !
ساقیا
پُر کن پیاله ها زمی
مطرب
تو هم سازی بزن
همره شوید با عارفان
آذین ببندین
کوچه را
گل ها بریزین
زیر پا
آن شاهد غیبی
کنون
میهمان شده
بر خوان ما !
پای کوبید
بر زمین
دست بفشانید
و‌گیرید در هوا
وجملگی با هم
در سماع
ای عارفان
آن شاهد غیبی
کنون
روی بنهاده سوی ما !


بهرام معینی