ما بیتو به شیدایی
شیدایی ترین
غزل آفتاب را
بر پوست هر ستاره نوشتیم
اوضاع روزگار
چنانام ملول کرد
هر گل که وضع مرا دید
اشکی ز فرط گریه
در قرابه به نام گلاب شد
در این عزا وُ
مجلس ختم رسول گل
ای در خیال شیشه-
مانده به زندان
ما بی تو خوش نهایم
تو بیما چهگونهای؟