دلا جوش آور به یاری با نگاهش

دلا جوش آور به یاری با نگاهش
گرچه ما،ز عشق نگاهش بهره نبردیم
باید چو مجنون نگاهش را بجویی
گر کعبه را با آن قدمت بیاید
دمی همسایگان را خواندند به یاری او
با خیالی که زان حال بیاید
مجنون چون سخن آنان را بشنید
برجست ک دشمن او،زان آسمان بیامد
دیوانه را هزاران عاقل نکرد شاد
چون لیلی سراغ مجنون با عشق نیامد


تارا کاظمی

سایه‌ای بر لب ساحل می‌کند مرا روا

سایه‌ای بر لب ساحل
می‌کند مرا روا
آینه‌ای سرشار ز حرف‌های نیک
که درآوَرَد دل را ز جفا
زبانش چو نبض پر از نام تو
بودنت در کنار من هزاران کافیست
داند دل را در این و آن حال
بودنم در کنار تو شکر الهیست


تارا کاظمی