من گفته بودم دوستت دارم؛ نگفتم ؟

من گفته بودم دوستت دارم؛ نگفتم ؟
از هر کسی من جز تو بیزارم؛ نگفتم ؟

حتی پس از مرگم همانگاهی که سردم
هرلحظه را مشتاق دیدارم؛نگفتم؟

آخر تو روزی را به دامم مینَهی پا
در خواب من دیدم شدی یارم؛نگفتم؟

جایی نباشی همچنان یک جسم خنثی
گویی که اصلا جرزِ دیوارم؛ نگفتم؟

با من نباشی کاملا یک جور دیگم
حتی پریشانست گیتارم نگفتم؟

من گفته بودم جان من دردت به جانم
شب تا سحر با درد بیدارم ؛نگفتم؟

من را ببین حالم کنارت هست میزان
حتی نمایان ست رخسارم ،نگفتم؟

من دوستت دارم عزیزم آنقدر که
من با تو هم درگیر پیکارم ؛نگفتم؟

این را نوشتم تا بگویم جانمی؛ جان
اما نگفتم باز ...اینبارم نگفتم


حدیث شباهنگ

من خسته ام زین هجر طولانی

من خسته ام زین هجر طولانی
از اینکه می آیی نمیمانی

از اینکه حرفم را نمیفهمی
از اینکه قدرم را نمیدانی

از اینکه من تنهایِ تنهایم
در بین این حجم از پریشانی

یک‌جور رفتی از کنارم که
دیگر نمانده ست در بدن جانی

دل را ببین:جان میدَهد بهرت
در من به پا کردی چه طوفانی

هر لحظه با یادت چه آرامم
من را بکن در خود تو زندانی

بیخود مگو از زهد و از زاهد
آخر خودت طرارّ ایمانی

حدیث شباهنگ