قلم بر صفحه ی دفتر رسانم

قلم بر صفحه ی دفتر رسانم
خبر بر عالم از دلبر رسانم

شودحیران جهان از شوکت او
اگر چشمی ببیند طلعت او

نه حیران بنی آدم بگردند
به دور او ملائک هم بگردند

برون آرود مه تابیده اش را
که در کعبه گشاید دیده اش را

بگیرد روی دست خود پیمبر
ببوسد صورت زیبای حیدر

کند شکر خدا چون حیدر آمد
فروغی در مسیر کوثر آمد

فضای نور حق ایجاد گردید
ز قرآنش نبی دلشاد گردید

شب میلاد حیدر گشته امشب
همه عالم معطر گشته امشب

به دنیا آمده ساقی کوثر
زمین و آسمان گشته منور

جهان روشن شده اکنون ز رویش
گره وامیکند یک تار مویش

بده جامی تو ساقی مست گردم
به کوی مرتضی پابست گردم


علی ای نو هستی نور خاتم
همه هستم تویی ای هست عالم

اگر راه ولا را رهنورد
به عشق تو بگرد کعبه گردم

نگاهی بر گدا کن ای علی جان
دلم را بت صفا کن ای علی جان

مبادا از درت من را برانی
به روز حشر نامم را نخوانی

به روز و شب بود هردم شعرم
(خداوندا علی را دوست دارم )

بود بر دفتری از او عنایت
که باشد شیعه شاه ولایت‌

حسین دفتری

نوشتم درددلهایم همه آهنگ زاری بود

نوشتم درددلهایم همه آهنگ زاری بود
همه قصد دلم از خیل دلها غم گذاری بود

همه گویند شاعر گشته ای اما نمی‌دانند
تمام شعرهای من نسیم بی قراری بود

اگر میخندم و میگویم و آشفته ام یاران
که این شادی و غم از بودنم چهره نگاری بود

به شبهای بلند و سرد اگر بی تاب میگشتم
دلم مایل به آوای خوش شب زنده داری بود

کشیدم چهره ماهت به ذهنم در تصور ها
به خود گفتم که این تحفه زیار و یادگاری بود


شدم چون دفتری عاشق به روی ماه تو زآن رو
تمام کار او بهروصالت بردباری بود

حسین دفتری

عشق تو نگر در سر سودای دگر دارد

عشق تو نگر در سر سودای دگر دارد
آن موج نگه در دل دریای دگر دارد

این سلسله گیسویت آشفته کند ما را
دیوانه شدم این دل غوغای دگر دارد

رازی است برای من چشمان سیاه تو
این میکده از چشمت مینای دگر دارد

صهبای نگاه تو آورده به دل مستی
صد شکر که این مستی صهبای دگر دارد

بلبل به غزل خوانی اندر چمن حسنت
دردا غزل بلبل معنای دگر دارد

هجرانا غمت سوزد امروز و فردایم
فردای قیامت هم فردای دگر دارد

با ( دفتری ) از عشقت دوردی کش ایامم
هر مست دل انگیزی آوای دگر دارد


حسین دفتری