یک نَفَس عطر خدا را به دَمی می طَلَبم
می عرفان و طَلَب را به لَبی می طَلَبَم
با دو دَستَم به دُعا و به مُناجات به شَب
شُده ام بَنده دَرگاه خُدا و تَبی می طلبَم
حسین یونسی
خانه ام ویران شُدَست، با گذشت سال ها
حال و احوالی نماندَست، بَر این منوال ها
خانه و من هر دو ویرانه شدیم در عُمر خود
روزگارست با خوشی و ناخوشی احوال ها
حسین یونسی
ما
همچون هیاهویی پرغبار
ازمیان زمان گذشتیم
هیمنه هیاهو
آنچنان ،
که عبور زمان رانشنیدیم ...
ما
به طنینی فریفته بودیم
که ازماذنه می آمد
اما ...
ما
فرزندان قابیلیم
فرزندان مردی
که داغ برادرکشی
تاابد با او بود
ما
دراکنون
به غمناله ای
دچار آمده بودیم
که روزگارمان را
مچاله کرد
ما زنجیریان ،
رجزخوان دروغ بودیم
ما برادرکشان
فرزندان قابیل بودیم .
آه رستم
شغادبرادرکش را
تا کجاخواهدبرد
وبه چه سرنوشتی
سرگذشت او را رقم خواهد زد ؟
آیا این نفرین ابدی
ازما شسته خواهد شد ؟
حسین یونسی
میان دلت...
لنگر انداختم
قایق عشق...
به مردابم کشاند
به گُل ننشست...
دلی که غنچه بود
وا نشد، نشکفت و.....
سرخ وارگی را...
فراموش کرد
قایق عشقم...
به گِل نشست
واژگونش کردند و
آفتاب داغ....
تنش را سوزاند
پوسید تا هوس...
عشقی دیگر را نکند
حسین یونسی
چَشم اندازی به ساحل،
زیر باران بهاری
طعم خوب و ناب بوسه،
از لَبان یک نگاری
می کند دل را اَسیر،
عشق های آشکاری
همچو تیری می رَهَد،
از یک کمان، بحر شکاری
صاحب چشمان سبزی،
بُرده از دل اختیاری
چون زمرد، دشت و جنگل
لطف و مهر کردگاری
عشق باشد با من و تو،
دل بگیرَد اعتباری
روز گار با مستی ما،
بُگذَرَد در هر مداری
حسین یونسی