از بس غمت درون دلم پا گرفته‌است

از بس غمت درون دلم پا گرفته‌است
مأوا دلم به ساحل بلوا گرفته‌است

هر چند نیست کیش تو هرگز بجز جفا
مهرت عجیب در دل من جا گرفته‌است

دامن گره به دامنِ طوفان  زدم کزان
غوغای موجِ فتنه دلم را گرفته‌است

دور از خودم نکرده مگر عشق روی دوست
ما را خیال روی تو از ما گرفته‌است

از او جز او نکرده تمنّا دلم، چه خوب ؟
از من مرا به عشوه هویدا گرفته‌است

مجنونت ای که بی‌بدلی در کمالِ حُسن
از خود رمیده‌ای است که صحرا گرفته‌است

قلبم به دست لطف خدا بسته‌است امید
چشمم به گیسوان تو مأوا گرفته‌است

پروا مکن بزن به دلم نیشتر، بخند
حالا که کار و بار تو بالا گرفته‌است

ابراهیم حاج محمدی

هرکسی بتواند..!

هرکسی بتواند..!
درد اصلی خود را درک کند،
رنج هایش کاهش خواهد یافت...
درد اصلی همہ انسان‌ها، چہ خوب و
چہ بد، دوری از خداست... |
خوب‌ها یک جور، و بدها یک جور ...


استاد_پناهیان