نه من آنم که برم یاد تو از خاطر خویش

نه من آنم که برم یاد تو از خاطر خویش
نه تو آنی که چنین ساده روی از نظری
به سخن نیست توانی که بگویم هستی
توچنان خوب ، که از خوبی خود بیخبری


دنیا کیانی

یک روز یک طوفان همه نقاب ها را بر میدارد....

یک روز
یک طوفان
همه نقاب ها را بر میدارد....
آن روز کسی، کسی را نخواهد شناخت....
و دنیا پر میشود از غریبه هایی
که تو سال ها با آنها زندگی کرده ایی....


دنیا کیانی

اگر روزی بخواهم درباره عشق کتابی بنویسم

اگر روزی بخواهم
درباره عشق کتابی بنویسم
تمام صفحه ها را خالی میگذارم
و در صفحه آخر مینویسم:
عشق یعنی
قبل از لب هایش...
زخم هایش را بوسیده باشی...


دنیا کیانی

گِـرِهـی کور پر از دغدغه ی فرداییـم

گِـرِهـی کور پر از دغدغه ی فرداییـم
دردهایـی به بلنـدای شـب یلداییـم

بعد هر فصل خزان باز خزان بود ولی
لحظه ایی زردنگـشتیم وهنوز برپاییم

حرمت عشق نگه داشته ایم ماکه چنین
غـرق در خویشتنِ خویـشِ دلِ تنهاییم

ناخدایی به دل یک شب طوفانی وسرد
مات و مبهوت و هراسان وسط دریاییم

عشـق را گر به دل قـصـه زمین گیر کنیم
واژه ایی تلـخ پر از گُٰـنگـی بی معنایـیـم

بغض هایی که پرازحرف ولی خاموش اند
مـا سـرشکی به مـدار دل حسرت هایـیم

خواب هایی که پر از صحبت بیداری بود
همـچو کابـوس ، غـریبـانه پی رویـایـیم

مثـل یک دلـقک رقـصان، ولـی افسـرده
در نفس گیرترین بــازی ایـن دنـیـاییم

دنیا کیانی