تو درمیان استخوان های من آواز میخوانی
آوازی بدموقع, ولی با ناااز میخوانی
تو درمیان کَفن هم کنار من هستی
میانی بدموقع , ولی با ناااز میمانی
تو درمیان همین گورهم , عاشقم هستی
گور بدموقع, ولی با ناااز میگِریی
تو از کجا به کجا آمدی مَگر میشُد؟!
که یک نفر چنین کند رسوخ ,,درجانت !!
که مُردی و کفن به اندام تو خاکت هست
ولی کسی میان استخوان های تو آواز میخواند...
رسول وطن خواه
دیشب تو را ندیدم و دل , ناله میکند ,
ای ماه دلربا ,
از ناله های دل ,
شهر گریه میکند,
دیشب تو را ندیدم و چَشم ,مانده در خزان ,
ای چَشم تو بهار ,
از ناز چشم تو شهر شُعله میکشد ,
ای بی وفای شهر ,
ای باعث ؛
دِل آشفتگان شهر,
دستی بکش به سر این دل و دوچشم ,
آنگه جوارهم ؛
زجان گریه میکند .
رسول وطن خواه