همه رفته‌اند

همه رفته‌اند
همه‌ شهرها در غبار عمیقی فرو خفته‌اند
کسی نیست
کتابِ جهان را
زمان بسته است.


رضا_براهنی

شیدایی خجسته که از من ربوده شد

شیدایی خجسته که از من ربوده شد
با مکرهای شعبده باز سپیده‌ای که دروغین بود-
پیغمبری شدم که خدایش او را از خویش رانده بود
مسدود مانده راه زبان نبوتش
من آن جهنمم که شما رنج‌هایش را در خواب‌هایتان تکرار می‌کنید
خورشید، هیمه‌ای است مدور که در من است
یک سوزش مکرر پنهانی همواره با من است
و چشم‌های من، خاکستری‌ست که از عمق‌های آن
ققنو س‌های رنج جهان می‌زایند
تنهایم
از آن زمان که شیدایی خجسته‌ام از من ربوده شد
اینک منم
مردی که در صحاری عالم گم شد
مردی که بر بنادر میثاق و آشتی بیگانه ماند
مغروق آب‌های هزاران خلیج دور
پیغمبری که خواب ندارد

--------------
براهنی

تو از این خطه ی پر شوکت دستانت

تو از این خطه ی پر شوکت دستانت
به کجا می خواهی تبعید کنی ،
یکسره روحم را ...


رضا براهنی

خوابم نمی برد

خوابم نمی برد   
خوابم نمی برد
یک لحظه چشم های تو را دیدم
یک بار یک ستاره که از شب گذشته بود
تند صدایم زد
عاشق شو
بار دگر اگر صدای مرا بشنوی
بدان که این صدا
صدای آخر دنیاست
خوابم نمی برد
خوابم نمی برد   
خوابم نمی برد
تا آن ستاره باز صدایم زند       
حتا اگر صدا
صدای آخر دنیا باشد

رضا براهنی