کار عشق است تا عاشقی دیوانه شود
مست بی خود اگر ساکنِ میخانه شود
کار عشق است گر تا گلویت گیر شدی
عاشقان با نگاهی سرد زولانه شود
هر کجا بود عاشق که غم آزار شده
عاقبت با قلم حق خدا افسانه شود
هر کسی از غمِ عشق هر جایی برود
عاقبت غرق این دام آگاهانه شود
کار عشق است یارت اگر مغرور شده
یار با یار در این قصه بیگانه شود
هر کجایی که رسوا به غم یار شدی
پس بدان داستان دل نقل هر خانه شود
سجاد اوسیانی
بگذار در این عاشقی رسوای تو باشم
در این قصه معشوق نا پیدای تو باشم
بگذار این مردم به من هر چیز بگوید
من می خواهم غرق در رویای تو باشم
صد بار از غم عاشقی بیمار شوم من
بگذار من بیمار در غم های تو باشم
در این شهر دلبر که بسیار است به عاشق
دل می خواهد یار بی همتای تو باشم
یک عمر من بد نام در این عشق تو هستم
من می خواهم عاشقی رسوای تو باشم
دنیای من روشن شده از برق نگاهت
ای کاش من یک روز در دنیای تو باشم
سجاد اوسیانی
نه از جنس دشمنی تا با تو درگیر شوم
نه از جنس دوستی تا با تو من پیر شوم
نه از من تو دور بودی تا ز غم آب شوم
نه یارم شدی که من با تو زنجیر شوم
نه دل می دهی نه از عاشق تو بی زار شدی
نه بر من زخم می زنی تا از تو من سیر شوم
نبودی تو عاشقم تا جان را فدایی تو کنم
نه با من تو دشمنی تا من زمین گیر شوم
ندیدم که عاشقی در عشق مغرور شود
چرا من نمی خواهم از تو دلگیر شوم
بیا من که می خواهم دل با تو آباد کنم
چرا دل نمی دهی تا با تو تعمیر شوم
سجاد اوسیانی
عشق دنیای عجیبی داشت نمی دانستم
با خود قصه شاه و پری داشت نمی دانستم
عشق یک راه بلندی داشت با سختی ها
حیف قلبم صبر کمی داشت نمی دانستم
عشق سخت دلتنگ شدن داشت نمی دانستم
یک عمر به پای معشوق نشستن داشت نمی دانستم
عشق مثل یک حادثه ی بود که افتاد
اما کوه سر به فلکی داشت نمی دانستم
عشق یک احساس قشنگی بود در اول
از غم معشوق گریه نمودن داشت نمی دانستم
به یعقوب و زلیخا یک عمر خندیدم من
در غم معشوق کور شدن داشت نمی دانستم
در اول عاشق شدنم احساس قشنگی داشتم
ولی غم جانسوز ندیدین داشت نمی دانستم
عاشق شدم و دل به نگاری دادم که او
قلب مغرور و سنگی داشت نمی دانستم
سجاد اوسیانی
دیدی آخر آن غریبه همدم و یارت نشد
من گفته بودم دیدی مرحم به قلب بیمار نشد
از زمانی که به تو دل دادم صد بار شکستم
قلب من هرگز از کرده خود بیزار نشد
گفتن هر کی عاشق شد رنگ معشوق میگیرد
این دورغ است قلب من مثل تو به کسی یار نشد
تو در بازی عشق شکست بد خوردی عزیزم
با کسی رفتی که حتی به فکر آن قلب بیمار نشد
صد بار به تو گفتم او نالایق است ظلم نکن
عاقبت دیدی درست گفتم او به تو یار نشد
من دل خوش به تو بودم تو دلخوش به او
تو انتخابت را کردی قلب من به کسی یار نشد
بعد تو من نا امید از درگاه خداوند شدم
عدالت را دیدم که عاقبت او به تو یار نشد
فرشته سنگیان