گرچه من یک آدم کم صحبت و بی قیل و قالم

گرچه من یک آدم کم صحبت و بی قیل و قالم
هر شب اما بر سر تو با خیالت در جدالم

گرچه از من دوری اما گهگداری می نشینم.
عشقبازی می کنم در بین رویا با خیالم

می نشینم پیش تو زل می زنم بر روی ماهت
محو چشمان تو می گردم قشنگم..خوش به حالم


غالبا یا محو چشمان قشنگت می شوم یا
بین موهای تو گردش می کنم با دست کالم

تا تو یک چایی برای من بریزی رفتم از دست
عقل و هوشم را چه آسان می بری ای مه جمالم

هر چه دوری می کنی از عشق من در واقعیت
بین رویا بهتری با من..برایت ایده آلم

بوسه از لب های تو ای جاان چه حالی می دهد اووفف
هر چه از لب های تو بوسیده ام باشد حلالم

من نمی دانم چرا وقتی تو می خندی به رویم
طعم لیمو می دهد اغلب دهانم.. بی مثالم

آن قدر دل می بری از من که می خواهم بپرسم
پس چرا در بین بیداری نمی افتی به فالم

بین رویا پس چرا زیباتری.. ؟ می پرسم از خود
پاسخی اما نمی یابم برای این سوالم

ای به قربان نگاه مهربانت نازنینم
مال من بودی اگر اصلا چه می شد ای غزالم

سعید غمخوار

دل به دل راه است اگر کو پس ثمر دارد مگر

دل به دل راه است اگر کو پس ثمر دارد مگر
من دلم تنگ است و او اصلا خبر دارد مگر

هر چه با او مهربان بودم..نیامد سمت من
مهربانی بر دل سنگی اثر دارد مگر

گریه هایم سنگ ها را هم به حرف آورده است
او ولی بر من کمی آیا نظر دارد مگر

من چه کردم؟ یا چه گفتم.. بوسه ای گفتم بده
بوسه از لب های معشوقت ضرر دارد مگر

گفتم ای زیبای من یک شب بیا بر دیدنم
آخر این یک شب چه دارد؟ دردسر دارد مگر

هر شب از من این دل دیوانه می پرسد کجاست؟
من چه گویم در جواب؟ اصلا اثر دارد مگر

هر چه می گویم نمی خواهد نمی فهمد مرا
این دل دیوانه آخر فهم خر دارد مگر

هر چه گویم صبر کن اصلا نمی فهمد کر است
آدمی مانند من دیوانههه. پر دارد مگر

از چه در این سینه هر شب بیقراری می کنی
روی خاک آخر دلم ماه و قمر دارد مگر

من چه گفتم؟ آخرش دیوانه ام کردی بیااا
من شدم دیوانه ات..توپ و تشر دارد مگر؟

سعید غمخوار

دلخورم از دست تو چون بی وفایی با دلم

دلخورم از دست تو چون بی وفایی با دلم
قبل از این ها داشتی جانم صفایی با دلم

یک زمانی من برایت بهترین بودم ولی
چند چند هستی بگو الان کجایی با دلم؟

مثل من مانند من آیا کسی می خواهدت؟
پس چرا اینگونه ظالم در جفایی با دلم


من چه کردم این چنین با من شدی نامهربان
جان ما اصلا بگو دشمن چرایی با دلم؟

یک زمانی مهربان بودی مرا می خواستی
پس چرا رفتی نماندی و جدایی با دلم

مهربان بودی ولی من از تو نشنیدم شبی
با زبان خود بگویی هم صدایی با دلم

مثل من دیوانه ات باشد کسی در شهر نیست
جان من باور بکن که در خطایی با دلم

یک نفر مانند من اصلا نشانم ده کجاست
خود نمی دانی ولی دنیای مایی. با دلم

تا به حال اما ندادم دل به دست دیگری
چون تو هم بیگانه ای هم آشنایی با دلم


سعید غمخوار

می خواهمت اما نه آن طوری که می دانی اسیرم من

می خواهمت اما نه آن طوری که می دانی اسیرم من
باور بکن از زندگی وقتی نباشی سیر سیرم من

می خواهمت هر لحظه هستی در خیالم.در دلم جاااانی
مثل نفس هستی..بمان ترکم نکن تا که نمیرم من

می خواهمت از روز اول در دلم شوق و امیدی تو
یک روز اگر پیشم نباشی جان جانان گوشه گیرم من

دیوانه ام..مخصوصا آن وقتی که می آیی و با لبخند
دست تو را وقتی که با یک خنده می خواهم بگیرم من

دیوانه ای مانند من در این جهان پیدا نخواهی کرد
از دست این غم ها ببن ای نازنین خورد و خمیرم من

راهی ندارم از تو برگردم بدااان دیگر...نمی مانم
من بی تو می میرم نمی فهمی چرا پس.ناگزیرم من

می خواهمت.مانند خونی در رگم هستی و می چرخی
در قلب من باش و برقص از شوق تو راحت پذیرم من

سعید غمخوار