ز تـو بـاشد خـدایـا هـر فضائل

ز تـو بـاشد خـدایـا هـر فضائل
فــراوان بهــره ام ده از نـوافـل
تـویـی صاحب کـرم، اکرام فرما
تـو آگـاهـی ز مـن بهـرِ مسائل
امورم را بـه خـود نـزدیـک فرما
که اصرارت کنم یارب چو سائل


سلیمان ابوالقاسمی

هـر که را ذکـرِ خـدا در کار بود

هـر که را ذکـرِ خـدا در کار بود
توشه اش در آخرت پر بار بود
ذکرِ بـی انـدیشـه کی بالا رود
جـایِ آن در گـوشـهِ انبـار بود


سلیمان ابوالقاسمی

خـداونـدا تـو هستی حـیّ دادار

خـداونـدا تـو هستی حـیّ دادار
نمــــا آگــه ز بـرکتهـایِ اسحـار
ز انـوارش دلـم را روشنی بخش
به جسمم کن عیان یارب تو آثار
ز نـورِ خـود مسخّـر کـن وجـودم
قلـوبِ عــارفــان روشن ز انــوار


سلیمان ابوالقاسمی

کینه را در سینه کردی دل که سنگِ خاره نیست

کینه را در سینه کردی دل که سنگِ خاره نیست
ایـن مـرض واگیـر دارد جـز محبت چاره نیست

سلیمان ابوالقاسمی

میرهـی گـر نفس از سر وا کنی

میرهـی گـر نفس از سر وا کنی
قلبِ خـود را وسعتِ دریـا کنی
اوج مـی گیـری بـه سویِ کبریا
از خـدا پـروا کنـی پـر وا کنی


سلیمان ابوالقاسمی