نمـاز یعنـی که در یادِ خدا باش
به دور از کبر و تزویر و ریـا باش
نمـاز یعنـی تقـرب بـر خـداونـد
به تقوا پس تو در راهِ هدا باش
سلیمان ابوالقاسمی
تا نگه بر نفس نمودم از هوس
نفس را دیدم بـه من زل میزند
پـاسِ گل دادم بـه او از غافلی
معترض هستم چـرا گـل میزند
سلیمان ابوالقاسمی
اگر میان خلایق صبور و خاموشم
ولی ز درد فراقت دلم چو طوفان است
به انتظار تو عمرم بسر شده مولا
بیا که روح من منتظر به زندان است
سلیمان ابوالقاسمی
سجـود اوجِ عبادت باشد ای دوست
خلوص رمزِ صداقت باشد ای دوست
اگـر خواهی رسـی بـر محضرِ دوست
بـدان راهش ارادت باشد ای دوست
سلیمان ابوالقاسمی
صد بوسه به نزدیک لب چشم ترم زد
چون غنچه زغم چاک گریبان به درم زد
درعشق که جز سینه من نقش ندارد
از گریه من تیغ به پهلو جگرم زد
از شوق تو شد چشمه ی خورشید برایم
چون گل به هوای تو نسیم سحرم زد
بر چرخ بهیک زخمه اگر دور قمر زد
زان زلف چو زنجیر ندانم که درم زد
شد روز قیامت که به سر وقت من آیی
دستی که به دامان تو در جلوه گرم زد
زان پس که کمربست میان کمر من
ان دست فلک ناله مرا بر حذرم زد
سلیمان ابوالقاسمی