باشد
مرا نبین
به من نگاه نکن
اما
برایم حرف بزن
با چشمهات,
حرف بزن
با دلم
سمانه فربد
خیلی نزدیک شدهای
حضورت اینجاست
بویت همهجا
رویا پشتِ رویاست
دستانم را دراز کردم
دستانت چه زیباست
سمانه فربد
پیراهنهای خفته در باد
آغوش باز کرده اند
برای حجمِ نامرئی تنهایی.
در حیاطِ خانه
از طنابی آویزان
دار میزند کسی
خالی حضور را،
وزیرِ لب زمزمه میکند
شعری عاشقانه
سمانه فربد
رو در رویِ آینهام
آنسوی این شیشهی طرحدار
انگار
دختری التماسم میکند،
چه آشناست...
سمانه فربد
چشمهای که در چشمانم جوشاندی
رودی که این روزها جاریست
خاکِ خشکِ تنم را
تازه کرد،
سرسبز میشوم به زودی
سمانه فربد