با قلمی گرم نوشتم

با قلمی گرم نوشتم
یک پاورقی از احساسی سرد
و یخ زده را,
شعرخیسی شد؛
سیراب کرد عطش کلماتم را...
اینک.... منم جامانده,
لابلای احساس خُنک
واژه هایی که می وزد

بر تن تب دار سطرهایم
با قلمی که سرد شد...

سپیده رسا

دریچه دوچشم من

دریچه دوچشم من
کنار ردپای اشک
با مرمرخیال تو,
دوباره زخمه می زند.


سپیده رسا

من یک حنجره ی تلخ ,

من یک حنجره ی تلخ ,
از قافله ی خواب
من اهل سکوت ,
از گذر موج و تلاطم...
من اهل عبور,
از آینه ی سرد,
تبعید شده ,
دردوزخِ... گیسوان باران
حرفهای عجیبی است!
انتقام فریاد درهمهمه ی باد...


سپیده رسا

کاش می شد

کاش می شد
این منِ, بی خود شده
از من را ,بفشارم.
درآغوشم, تنگ

که دگر
جانگذارد خودرا
دررویا,
پای طنازیِ,صدغمزه
ناوک چشمانی,
که شده لیلایی...

یک تلنگر کافی است
زحمتش, گردن بغض
عشق می خواهد چه کند
این منِ ,مجنون خیالاتی را

سپیده رسا

در اندیشه ی تو,اما

در اندیشه ی تو,اما
هزاران پرنده می رقصند
در پهنه ی آسمان
به وسعت خیال
با صعودی به سمت نور
کلامت , دلنشین؛
آوایت , شوق زندگی,
رها شو در مرزهای بودن
بیخیال تردید
هر جا آرامش یافتی ,
میهن دلت را آنجا بنا کن
بگذار آرام بگیرد,
رنج های سکوت


سپیده رسا