زلف آشفته رسیدی نفسم بندآمد
جامه از پشت دریدی نفسم بند آمد
با سلامی به ادب خاستم از جای خودم
چون سلامم نشنیدی نفسم بند آمد
زل زدی حیرت چشمان مرا کاویدی
نا مرا بازخریدی نفسم بند آمد
رقص در قامت موزون تو غوغا می کرد
خاصه وقتی که پریدی نفسم بند آمد
با لبانی هوس انگیز و هوایی شده ات
طعم یک بوسه چشیدی نفسم بند آمد
عشوه و ناز و لوندی بهم آمیختی و
آس دل را که بریدی، نفسم بند آمد
بر من مات پریشان به دام افتاده
عطر لب هات دمیدی نفسم بند آمد
ترک افیون دوچشمت نتوانم، چکنم
بسکه تریاک کشیدی نفسم بند آمد
عباس جفره
دانه ی تسبیح می مانم
در سرای زندگی
با رشته ای مسدود
در میان دانه ها مفقود
گاه بالا می برندت سست
گاه پایین می کشندت سخت
سالیانی نیز
می چرخی به دور خویش
تا برآید از دمارت
روزگاری تلخ
من به این سررشته مشغولم
من به این در بسته مشکوکم
من به اینکه می شود آیا
پاره کرد این بندو بیرون جست
بر سرای دیگری دل بست
بر سر داری که فانی نیست
جستجوی دایمی دارم...
عباس جفره
عــــــــرق ریزان وبا اصرار
هرآنچه زور دارم می زنم
با دست
و با آرنج
وبا سوگند
نمی چرخــــــــــــــــــد
نمی خواهد بچـــــرخد سختِ لا کــــردار
کنارش می نشینم
خسته
درمانده
نگاهش می کنم
حجمی زمخت و سرد و ناهنجار
گره ماند؛ ولیکن کور
وجنسش را نمی دانم
و در تکرار
کمر را سفت می بندم
وحتا تنگ تر از پیش
وشانه می زنم بر شانه اش بسیار
تکانی می خورد اما؛
دوباره باز می گردد بر آن جایی که لعنت بود آن بد کار
ونفرین می کنم این بار
خودم را ؛
روزگارم را
ودنیا را...
عـــــرق ریزان و
عاصی وار
عباس جفره
از پشت پنجره یک کوچه می گریست،
بر نقش مانده از آن عابری که نیست
آرام وساکت و یک ریز گریه کرد
اما نگفت که آنکس که نیست کیست
این انتظار من وکوچه دائمی ست
در قاب پنجره، چشمی که مرده زیست
مردی نیامده آهی کشید و رفت
آهی به وسعت شعری که گفتنی ست
پاییز و کوچه ی مملو از خزان
در انتظار عبوری گذشته زیست
دیگر به پنجره چشمی نمانده است
امید کوچه ی بن بست جاهلی ست
من، کوچه، پنجره، از یاد رفته ایم
مفهوم ماندن در این خرابه چیست؟
عباس جفره
باز چشمان تو شیطان شدو گمراهم کرد
قد افراشته ی عشق تو کوتاهم کرد
من که خود می نزده مست الستم حالا
نه به یک دل که به صد شیوه هواخواهم کرد
تو کی از باغ بهشت ازلی رانده شدی؟
که خدا دیر ازاین واقعه آگاهم کرد
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
هوس سیب زنخ طرد ز درگاهم کرد
نگران نیست دلم حال دلم باتو خوش ست
مصلحت بود، گدایی درت شاهم کرد
روبرویم بنشین شعر بخوان حرف بزن
شوخ طبعی رخت شیفته ی ماهم کرد
ای که در دایره ی قسمت ما آمده ای
مقدمت خیر که فارغ ز غم وآهم کرد
عباس جفره