بُعدوزمان منحنی اشغال می کنی

بُعدوزمان منحنی اشغال می کنی
در یک سیاه چاله مرا چال می کنی

یعنی ستاره ای و مرا چرخ می دهی
یعنی که از گرانش من حال می کنی

یعنی فیزیک چشم تو سیال می شود
یعنی مرا به خوی خود اعمال می کنی

یعنی که صوفیم من ودرچرخش وسماع
یعنی تویی که روز مرا سال می کنی

یعنی که عشق در حرکت های دائمی ست
یعنی که قبل و آتی من، حال می کنی

یعنی مرا به قعر سیاچاله برده ای
یعنی که بحث هستنم اجمال می کنی

یعنی که هرچه هست نه این هست ودیگری
نادیده هیچ صورت اَشکال می کنی

یعنی که در موازی دنیای دیگری
بی هیچ علت و العلل اخلال می کنی

یعنی که جبر ذات وجودست و لازم ست
یعنی زبان فرو نکشم، لال می کنی؟


عباس جفره

تاکه عطرانه ی ختن شده ای

تاکه عطرانه ی ختن شده ای
سوژه ی شعرهای من شده ای

بوی گل می‌ رسد زگیسویت
باغ خوشبوی نسترن شده ای

دوست دارم ادای شیرینت
شاخ قندم! شکرشکن شده ای

رو نگردان زمن تهمتن عشق
آفرینت! که شیرزن شده ای

تا که دیدی فتاده درچاهم،
تاب گیسوت را رسن شده ای

زخم ها خورده ام نگو و نپرس
مرهمی بر غمی کهن شده ای

ابروان را که می دهی بالا
نگرانم نهِ دهن شده ای؟

سر سرباز خود بدامن گیر
بی بی شاه بی وطن شده ای

من رها گشته ام در آغوشت
خانه ی امن جان من شده ای

با تو زیباست زندگانی من
دارمت دوست را شدن شده ا
ی

عباس جفره