این بار دچار و فاش این راز نگویم
از خلوت مینای خوش آواز نگویم
تا خنده محابا ز لبانش به نمک ریخت
با عطر دهانش، سوز صد ساز نگویم
گفتم به مزاح، روی تماشا ز جهان بند
تا غرق نگاهت شوم و با آز نگویم
از حلقه ی زلفش که گره خورده به تقدیر
من کفتر جلد و حرف پرواز نگویم
از ترس رقیبان، که به نازش نکشانند
نازش خریدنی ماند، تا من ز ناز نگویم
آن هق هق شبانه، در قصه های تردید
لالای رفتنت شد، باشد که باز نگویم
عرفان قائدرحمت