با سختی های زندگی جنگیدیم
قوی تر شدیم
جنگیدن را ادامه دادیم
قوی تر و قوی تر شدیم
هرچه قوی ترشدیم رقیب بیرحمتر شد
از جایی به بعد نیروی تحمل تمام شد
قویتر نشدیم
زخمی تر شدیم
شکسته تر شدیم
و بالاخره آن مبارز قدرتمند کشته شد
حالا میپرسند چرا همیشه غمگینی
کسی ندید آن جوانک پرخنده و خوش حال چه شد؟
مردیم و این جسم لعنتی باقی ماند
به اهدافمان رسیدیم و خوشبختی باقی ماند
اما چه دشوار است ادامه دادن و ماندن
در سال های بین مرگ و زیر خاک رفتن
حالا میفهمم پوچی زندگی از کجاست
جسم های خسته ای هستیم که مدفن روح ماست
حالا ادامه میدهیم
به زندگی پس از مرگ
چون درختی خشکیده
قامت راست اما بی شاخ و برگ
علی آشنا
گاهی نقش قلم در دست شاعر...
فقط نوشتن نیست...
برای سوختن است...
قلم مینویسد و میسوزد تا کمی درد دل شاعر را التیام بخشد.
از نظر من...
قلم ها بهترین همدم و غمخوار یک شاعرند
علی آشنا....