لباس قرمز و شالی سفید بر تن کن

لباس قرمز و شالی سفید بر تن کن
و چشم ِ منتظرم را دوباره روشن کن

کلاغ های خبرچین قصه ها رفتند
از این به بعد ِ مرا قصّه ای مُطنطن کن

و موی بسته ی خود را برای من وا کن
زلال ِ آینه ها را دچار یک زن کن

بگیر دست مرا توی دست هات و برقص
و از شکستن ِ بغضم عمیق دیدن کن

دلم هوای تو را کرده ای ترانه ی ناب!
برای بغض سیاهم هوای خواندن کن

هوای شهر و خیابان چقدر بی تو بد است
هوای شهر مرا خیس مثل لندن کن

لباس قرمز و شالی که عاشقت بشوم
لباس قرمز و شالی سفید بر تن کن!


علی احسانی زاده