در دل شب، باران میبارد، غمگین است دل
چشمانت در خیال من، روشن چون آفتاب دل
من دیوانهام و در عشق تو غرق شدم
چرا در این دریای عشق، بیپناه و بیکَس شدم؟
کجایی ای جان؟ که بیتو دلم در ویرانی است
دستت را در دست من بگذار، که دنیا بیتو زندانی است
همه گفتند عشق تو، به جانم تاوان دارد
ولی من خاموش و بیتاب، به یاد تو شیدا و شاداب دارم
ای تو آرامش جان من، ای نازنینترین خواب
بیا و بکش این فاصلهها، که دلم بی تو در تب و تاب
چرا در آتش عشق تو میسوزم و میخندم؟
چرا در تاریکی شب، به یاد تو قدم میزنم؟
دل من در این مسیر، بیتو گم شده و سرد است
بیا و با نگاهت، سرما را از جانم دور کن که هوا سرد است
ببین که دنیای منی، جان منی، عشق منی
ای تو پایان راه من، بگو کجا روم، که تو در دل منی؟
باران که میبارد، دلم در حسرت تو مینالد
کجایی ای دلبر؟ در این شب تاریک، جانم میسوزد و میپالد
علی سان