سرو میان دشت غم، پیش تبر تو صبر کن

سرو میان دشت غم، پیش تبر تو صبر کن
خم نشوی به زیرباد روز دگر تو صبر کن
هرزه علف به غم خورد حسرت سبز شاخه ات
مژده‌ی باد میدهد وعده‌ی آب تو صبر کن
آفت غم به خاک زد کم نشود تو طاقتت
ریشه‌ی خود فرو ببر غم به کنار تو صبر کن
گر که تو کم بیاوری خشک و خموش میشوی
ناله‌ی دشت کر کند گوش زمان تو صبر کن
گر که پرنده کوچ کرد باز تو صبر پیشه کن
راز مگو چو نیست کس یار تو پس تو صبر کن
آن که تو یار خوانده ای دشمن جان تورا شود
جان تو را به تیغ غم خواه زند تو صبر کن
صبر فقط به من مدام زخم عمیق می زند
زخم تو خوب می شود زخم مرا تو درک کن

محمد جعفر کریمی