بوسه هایم را
به دست
هیچ نسیمی نمی دهم
باید باشی
بی هیچ واسطه ای
برای دوست داشتن ...
محمد شیرین زاده
ترا به یاد می آورم
آنسان که درختی
بهارش را
بهاری که
شکوفه هایش را
و شکوفه هایی که
مدام لبخندت را
((محمد شیرین زاده))
دست هایت را به من بده
و با من قدم بزن
صدای گام های ما
روی برگ های پاییزی
سمفونی با شکوهی خواهد شد
آن هنگام که آسمان
اولین بوسه اش را
با باران
برایمان می فرستد ...
((محمد شیرین زاده))
چشم هایش به رنگ دریا بود
یا دریا
به رنگ چشم های او
نمی دانم
تنها می دانم
وقتی عاشق دریا شدم که
چشم های او را دیدم ...
((محمد شیرین زاده))