باغِبان از باغ ما غافل شده
باغ ما چندیست بی حاصل شده
روزی ما پیش او افتاده است
روزی ما پیش او مشکل شده
حاصل این باغ را چون کشته اند
هم تبر هم باغبان قاتل شده
زد باران روی خاک باغ ما
خاک باغم تا کمر در گل شده
یک نفس دادی و صد افت زدی
باغبان گویی که بد بی دل شده
نه فضلیت دیده ام از باغبان
نه عدالت تا بگم عادل شده
محمدعلی پورپوری
دلم خواهان یک جرعه شرابی اهل شیراز است
کنار یک بت زیبا کنار رود و یک ساز است
دلم خواهد که با چشمم ببینم روی آن دلبر
که روی از ما گرفت اما دلش با ما هم آواز است
از آن همره که عهدی بسته است با ما ولیکن او
شکست است عهد و پیمان را که در دل جور او راز است
دلم خواهد که با مرغان روم تا عرش و تا کیهان
سری شوریده دارم من که در آن میل پرواز است
شرابی تلخ را هستم که مردافکن بود زورش
دلم خواهان یک جرعه شراب از اهل شیراز است
محمدعلی پورپوری