تو،،
نو ز بهارانی
من، خواب زمستانی.
تو،،
شور شفق داری،
من، ابری و بارانی
تو،،
جاری یک رودی
من، ساکن یک مرداب.
تو،،
سمت افق میری
من، چرخش میدانی
تو،،
نام بمانایی
من، هاله ای از ابهام.
تو،،
نقطه،،سر خطی
من، کسره، پنهانی
تو،،
در طلب عیشی
من، در پی نوشیدن.
تو،،
خواب خوش مستی،
من، صبح پشیمانی
تو،،
چشمه جوشانی
من، تشنه تر از لوتم.
تو،،
خطه ی گیلان و
من دشتی بیابانی
تو،،
اسم شب شعری
من، شاعر شب نامه.
شاه بیت غزل ها تو
من، مصرع پایانی ..
مرتضی ناطقی
مانده بودم تا جهانی را چراغانی کنم
بغض ابر آسمان عاشقی را هم،
بارانی کنم ..
مانده بودم من به امید همیشه بودن
رنگین کمان....
کافری مومن به باور،تا سرابی را ،جاودانی کنم
مانده بودم تا گلستانی دوباره در میان شعله ها
باز هم تردید را،،در پیش پای عشق ،
قربانی کنم
نرگسی شهلا میان هرزگی ها منتظر..
مانده بودم با سپیده ، نسترن با یاس
شادمانی کنم .
بی صدا همچون نسیمی بار رفتن بسته ام
مانده بودم من که شاید خشم طوفان را زندانی کنم
مرتضی ناطقی
میشود، بازی کنیم،من چشم بزارم
تو بری قایم شوی ؟
میشود، وقتی صدایت میکنم جانم کجایی
بی هوا
جانم بگی و باعث رسوایی پنهانی و پنهان شوی .؟
می شود، وقتی که من مبهوت جانم گفتنت هستم
ببازم ،
تو بری با حس خوب مشغول شادی کردن بردن شوی ؟
می شود،،
وقتی که جان تو در اغوش من است
تا اخرین روز ابد بازنده بود
حتی یک روزی اگر تو بیخیال بازی و بردن شوی ..
مرتضی ناطقی