خط به خط دفتر شعرم همه سوزاند قلم
تا که آتش زده این دفتر دل را چکنم
آینه
تا که آینه رخ زرد مرا دید گریست
سیل خون شد همه در دامنش آخر بانو
مجنون
او که مجنون گشت در صحرای دل
آینه تا دید مرا خون شد دلش
فلک
از خودی شکوه کنم یا که ز غیر من نالم
ای فلک با من غمدیده چه کردی تو بگو ؟
بیابان دل
خارو خاشاکم بیابان دلم افتاده ام
گرد بادی آید و ازبن کند این ریشه ام
خون دل
تارو پودم بافتم از هم گسستن ناکسان
رج به رج خون دلم بود عمری اندر این قفس
بانو
که بود اقبالم از روز ازل بانو سیه بختی
فلک گردونه را وارونه گردان از برم دیدی
خاک
اگر روزی ز من تو یاد کردی
بدان آغوش خاکی خفته ام من
دیده
دیده ام گم شده در راه تو هر روزو شبم
منکه می بارم و سیلاب غمم جاری شد
معصومه عرفانی
تمام هستیم دل بود و شد او از کفم در گل
خدارا مانده ام تنهای تنها من در این منزل
ندارم طاقتی دیگر چه سازم با غمش فردا
بسوزم یا بسازم یا بمیرم من در این محفل
معصومه عرفانی
برگ زردم خدارا همه دم پائیزم
کو توانم که بخواهم ز جا برخیزم
غیر غم نیست مرا همدمی آخر چکنم
دل دیوانه که هر لحظه به دارآویزم
کنج بیغوله منو اینهمه دردم دردم
دل مجنون مرا بین به کجا بگریزم
گریه شد کار دلم تا به قیامت ای دوست
آخر از این غم و غصه تو نکن پرهیزم
همچو طوفانم و اکنون که به دریای دلم
همه روزو همه شبها که به هم میریزم
منکه از روز ازل داغ فراقم جانا
قدح آرید که از خون دلم لبریزم
دلت(عرفان) که در کنج قفس بوده ولی
که اسیرو همه آواره و حزن انگیزم
معصومه عرفانی