بادیدن تو ، بازی تازه ای توی قلبم شروع شد
شطرنج، بهانه ای برای شروع این بازی...
و دل مغرورمن،مات درپایان این بازی ...
تونمیدانی ...
وقتی روبه رویم می نشستی
ودستانت روی مهره های بازی می رفت
دوست داشتم جای تک تک مهره هابودم ...
کاش اسب بودم سواری برای تو تابتازیم به دوردست ها
کاش سرباز بودم وهمیشه مراقب تووچشم هایت
کاش رخ بودم تاهمیشه باتو رخ به رخ میشدم
کاش فیل بودم و ازبین میبردم همه ی فاصله هارا
کاش وزیربودم و همیشه جای من کنارشاه دلت
وای کاش شاه بودم وبرای همیشه صاحب قلب تو
اما من هیچکدام ازاین مهره هانبودم
وبه همه ی آنها حسادت میکنم ...
چون تومرابخاطر همه ی این مهره ها رها کردی
وهرچه فریادزدم اشک های مراببین
گفتی کیش ومات ....
منصوره شجاعی