شکوفه کرده درۀ بادام

شکوفه کرده درۀ بادام
چو پروانه به شمار نوعروسان
به رنگ صورتی مانند آونگ
نشسته بر شاخ تُرد درختان
کشیده سر بر دیوار باغ
انجیرک سبز شاخسار
بلبل سرمست و غزل خوان
خوش آمد گوید به فصل بهار
تنیده پیله پروانه در پس سنگ

با تارپودی از مخمل نرم
تا بال بگشاید به صد رنگ
در هوایی دلنشین و گرم
گرفته جشن نیلوفری نوروز
شوید پَر خویش پری شاهرخ
در چاله ی آب جنگل سبز
تا جشن گیرد نوروز ماهرخ
شده بیدار از خواب زمستانی
صحرا و دشت و در
شادی افزای گرمی آفتاب
جوانۀ سرسبز صنوبر
در پای دامن کوهسار
جوشیده چشمه میان ریگزار
تا شوید آب سرد و زلال
چهره ی زیبای سبز چمنزار

منصور چقامیرزایی

بیایید با هم

بیایید با هم
سرود رهایی بخوانیم
دست در شانۀ هم
یک دل و یکصدا
با هم آوایی بخوانیم
بر بلندای قلعه کوه
خرم و شاد و آزاد
تا آنجا که موج صدا سفر کند
بر آریم از ته دل فریاد
دور از غم های جهان
دیگر آزاد و رها هستیم
چون قطره های باران دریا شدیم
زنجیر ظلم را با هم گسستیم
دیگر کسی نیست
با زور بر ما فرمان براند
بر وفق مراد خویش
آیه یأس بر ما بخواند
ما همه بندگان خداییم
از رنج و محنت غم
با همت خود رهاییم
عشق و شوق و شادی
در دل همۀ ماست
در سایۀ آرامش هستی
دنیا همه زیباست


منصور چقامیرزایی

خانۀ دل من

خانۀ دل من
در آسمان عشق
در کنار رودخانۀ باد
در دشتی از ابر های سبز
که پرده های آویزش از برف و باران
و چلچراغ هایی از ستارگان
و فانوسی از آفتاب
با باغی از رنگین کمان
در شهر رویا ها
در انتهای جادۀ آرزوها
و تو را به خانۀ عشق
مهمان خواهم کرد
خانۀ دل من
زمین و آسمان است
خانۀ دل من
به وسعت جهان است

منصور چقامیرزایی

دلم می خواهد

دلم می خواهد
به کلاس اول برگردم
پشت آن میز های چوبی
با دوستانم شَوَم همدم
دست به سینه در سکوت
هوای تازه و بوی رنگ
لحظه های شیرین انتظار
شنیدن صدای زنگ
دوباره با هم بازی کنیم
با خنده و شادی بچه ها
در میان درختان مدرسه
قایم موشک و گرگم به هوا
در میان شلوغی پنهان شوم
تا یکی مرا پیدا کند
ترس و شک و وسوسه را
از دلم جدا کند
با بوسه های گرم
آن دوستی ها تازه گردد
مهر و محبت و صفا
در همه جا پُر آوازه گردد
به یاد آوریم
آن روز های دوران کودکی
تا دوباره شیرین گردد
روز های سخت زندگی

منصور چقامیرزایی