در این جهان پر از درد ...
از هر چه رشته اند به دور تنم..
یک پیله برای خودم ساخته ام...
در دوزخی که نیست...
دور از گناه نبوسیدنت....
درون آتش عشقی که نیست..
شومینه ساخته ام......
بوی بهشت میدهد اینجا....
با هیزمش ولی....
جایی برای سوختنم ساخته ام
من روی داشتنت با خودم شرط بسته ام..
یا می برم تو را...
یا که در آتش گداخته ام...
در ساعتی که مرده است....
در چرخ دنده ی ناکوک انتظار...
می چرخم و زنفس باز مانده ام...
وقتی که دور میشوی از من...
خواهم دوید تندتر و تندتر...
در تیک تاک رفتنت این بار....
این قطعه را هزار بار خوانده ام....
گاهی شبیه بوته ی خاری .....
بی ریشه در کویر دلت...
در مسیر باد آواره مانده ام..
با مهره های سوخته در بازی زمان...
جفت شش می آورم...
اما برای بردن عشقت هنوز....
بازنده ای ز پیش باخته ام..
مهدیه کیانی
به آیندگان بگویید...
از رنجی که برده ایم...
از زخمهایی که خوردیم و مرهمی نداشت...
و لبخندهایمان..
فقط پانسمانی بود ...
که نبینیم زخممان چقدر عمیق است...
و فقط خودمان میدانستیم
که چقدر درد دارد...
و نقابهایی...
که بر چهره گذاشتیم...
تا گمان کنند میخندیم...
به آیندگان بگویید ...
ما ایستاده مردیم....
با چشمانی باز...
و دستانی بسته ...
تسلیم سرنوشت شدیم...
مهدیه کیانی
چشمان تو نورِ ماهِ من بوده و هست
گرمای تنت رفاهِ من بوده و هست
عمریست مرا زنده نگه داشتهای
آغوش تو جان پناهِ من بوده و هست
مهدیه کیانی
تو هر زور و هر لحظه در وجودم تکرار میشوی
نه اینکه تکراری باشی....
لازمی...
مثل تپش قلب....
مانند نبض در رگها...
مثل نفس...
اصلا مانند صدای تیک تاک ساعتی...
که اگر متوقف شود انگار زمان را گم میکنم ...
آری..
تو پرتکرار ترین قصه ی زندگی ام هستی...
ولی نایاب و تکرار نشدنی
درست مثل قلب
مهدیه کیانی