ای پژواک بی صدا !

ای پژواک بی صدا !
سرگردان
در دامن پر چین صخره
ای سه‌تار شکسته !
در گلوی چرکین درخت
پنجره‌ی وا مانده !
به من بگو
با انزوای باد در شانه‌ها
این شاخه‌های خالی از جیغ و جوجه
با انجماد منقارهای بلاتکلیف
و اقبال بلند کرم‌های از دهن افتاده
در چشم زمستان
چه میکنی؟
شتاب کن
پنجه در پنجه‌ی سه تار
صدا در بال بیانداز
ای پرنده‌ی غمگین !
نوک بزن
به تنه‌ی پوچ
به شاخه‌های هیچ
به عفونت این درخت
بگذار سرباز کند صدا
و پژواک سر به پیشانی صخره بکوبد
تن بهار را بلرزان

بپیچان دست باد را در یال
باران بباران
تا منقار تر مادر
پرنده
پرنده
سبز کند انگشتان چنار را

مهناز نیکفر