در... بندر چشمهایش ؛

در...
بندر چشمهایش ؛
لنگر انداخته,
قایق سکوت !
آبیِ نیلگون را ؛
بر هم می زند ,
جذر و مدِ اشک


مژگان_کریمی

بزم افشان پاییز...

بزم افشان پاییز...
برگهایی عاشق ؛
خش خش شور ترانه هایشان ,
حبس در نفس !
زیر پای عابران ؛
خیره به راه ,
در فراق یار


مژگان_کریمی