فرار نکن

فرار نکن
که فاصلهٔ زیاد ریسمان تنت
در انزوای کوری سفید این اتاق
غرقم نکند.
فرار نکن
که این فرش قرمز
فریاد گلگون رگ‌هایم را
سرکوب نکند.
فرار نکن
که این پلک‌های دهانم
در هجر بوسه می‌گریند و آماس کرده‌اند.
لگدمال نکن
این نقطهٔ سیاه را
از بالای حجم خاکستری نقش بسته بر بوم آبی.
دست بینداز تنها بر این خیال
و تا اوج ببوسانش
که مور، بال شکسته‌اش را
از اشک پاک می‌کند.

میلاد فرد