کاش می‌توانستم چیزی بگویم

کاش می‌توانستم چیزی بگویم
از این گونۀ خطرناک آدمیت رو به انقراض
در خوابی سرگردان
وحشت‌زده از همه‌چیز
دور از خویش و این جهان
گونه‌ای به دور از انسانیت
غریبه با عشق و رؤیا
نسیمی که دری را گشود
و نجات داد آن آدمهای یگانه در خیال
خیال خوش عشق در وطنی از نسیم و رؤیا...

نجمه پاک باز

بر فراز همه چیز پرواز کردم

بر فراز همه چیز پرواز کردم
همان‌جا که همه رهایم کردند
عشق، شادی و نور شدم
همان‌جا که آتش گرفتم و خاکستر شدم
رها و سرشار شدم
همان‌جا که شکستم و نیست شدم...


نجمه پاک باز