اولین باری که دیدمش، دقیقا مطمئن نبودم که دوستش دارم.
اولین باری که دلم خواست کسی رو بغل کنم، فهمیدم عاشقش شدم.
گاهی وقتها زندگی خلاصه میشه بین سلام اول و خداحافظی آخر.
به خودم که اومدم، هنوزم هر بیست و چهار ساعت میشد یه شبانه روز.
هنوزم هفته، هفت روز داشت و به هر دوازده ماه میگفتند یه سال.
به خودم که اومدم، دیگه خودم نبودم.
بعد از اون انگار، روزا کوتاهتر شده بود و دلِ آسمون بیشتر میگرفت.
بعد از اون چاه تنهاییم عمیقتر شده بود و هر شب بارون میومد.
انگار فقط اومده بود که بفهمم، روزای بعد از اون، اسمش «زندگی» نیست...
پویا_جمشیدی